سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شــــــهدای روستای مکی(کوهسرخ کاشمر)

125 مورد از مفاسد آخر الزمان به روایت از امام صادق(علیه السلام)

مفاسدی که در آستانه انقلاب حضرت مهدی (علیه السلام) فراگیر می شود، بسیار است.
امام صادق(علیه السلام) در روایتی، نوع مفاسدی که در آخر الزمان رایج می شود وبعضی 
از آن ها جنبه اجتماعی و سیاسی، و بعضی جنبه اخلاقی دارد را پیش بینی کرده است. 
حضرت می فرمایند:

1.آنگاه که دیدی حق مرده و اهل حق از میان رفتند. 
2.ستم همه جا را فرا گرفته است.
3.قرآن فرسوده شده ، و بدعت هایی از روی هوا وهوس درمفاهیم آن آمده است.
4.دین بی محتوا شده، همانند ظرفی که آن را واژگون می سازند.
5.اهل باطل بر اهل حق بزرگی می جویند.

 

 دانلود کنید حجم 127کیلو بایت   http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=122d9e2d3eb715ddcab7655e3160f317




      


 

شهادت شهد شیرین رضای حق است.

شهادت عبارت تمام وکمال اعتماد و اعتقاد بخداست.

شهادت تکامل وجودی روح پرخروش و جوشش ،ولی در عین حال مطمئن و آرام شهید است.

شهادت ارث بزرگ اولیـاء خداست.

شهادت نهایت یک حماسه و ایثار است.

شهادت غایت آرزوی رزمندگان راه خداست.

شهادت فریاد رسای اسلام بر ظلم ظالمان است.

شهادت مایة عزت مسلمین است و شهید احیاء کنندة این معناست.

شهادت بهای زحمات ومشقات شهید است.

شهادت قد بلند کردن ،استواری و شکست ناپذیر است .

شهادت قتل در راه خداست.

شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است.

شهادت بانک رحیل تشنگان وصل بخداست و شهید واصل به این معناست.

شهادت بشارت نابودی ظالمان و ستمگران است.

شهادت پیام آور عزت و فتح است.

شهادت اتمام حجت با کافران و ملحدان است .

شهادت فیض عظما و فضلی از جانب خداست.

شهادت وسیلة رسیدن به قرب حق تعالی و وعدة تخلف ناپذیر سبحانه تعالی و قرآن به مؤمنان است.

 

پس به امید آنروز یعنــی شهـــــــادت





برچسب ها : شهادت  , 
      




      

 

 

 




      

فاطمیه آمده آن همدم و مونس  /شمع می پرسد ز پروانه گل نرگس کجاست*

در عزای مادرت یابن الحسن یک دم بیا/تا نگویند این جماعت بانی مجلس کجاست*

یا رب الفاطمه بحق فاطمه اشفع صدر الفاطمه بظهور الحجه

شهادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه(س) بر همه شیعیان تسلیت.





برچسب ها : شهادت  , 
      

این شعر مرا بیچاره کرده :

تو کجایی ؟

شده ام باز هوایی

چه شود جمعه ی این هفته بیایی ؟

به جمالت… به جلالت… دل ما را بربایی… 

اللهم عجل الولیک الفرج

 

و اما

جواب امام زمان:

 

تو خودت!

مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،

ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟

تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟

 

چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟

چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟

چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد

چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...

تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!

هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...

هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی!

خواهش نفس شده یار و خدایت …

و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت …

و به آفاق نبردند صدایت…

و غریب است امامت!

من که هستم ،

تو کجایی؟

تو خودت کاش بیایی

به خودت کاش بیایی...!

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان ??????




      

 

(شرمشان باد، کسانی، که با اختلاس، دزدی و رانت خواری به خون و راه شهیدان خیانت کردند و می کنند).

 




      

 

شهید محمدرضا تورجی‌زاده به حضرت زهرا (سلام الله علیها) علاقه وافری داشت و در غالب مداحی‌هایش از مصائب ایشان می‌خواند. هم‌چنین وصیت نمود که بر روی سنگ قبرش بنویسند: یا زهرا.

به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می‌داد. قرآن کریم را بسیار تلاوت می‌کرد. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می‌پرداخت. صدای گریه‌هایش بعضا موجب بیدار شدن دیگران می‌شد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت.

در جبهه بارها مجروح شد به گونه‌ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شد و هر بار پیش از بهبودی کامل، باز به جبهه عزیمت کرد.

سرانجام این مجاهد خستگی‌ناپذیر در 05/02/1366 در ارتفاعات شهر بانه کردستان در ساعت 7:33 دقیقه صبح، حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسید.

جراحتی که موجب شهادتش شد همچون حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش‌هایی مانند تازیانه بر کمرش.

 





برچسب ها : شهدا  , 
      

 

 

 

به گزارش پایگاه خبری سمنا به نقل از تسنیم ،خدیجه شعبانی مادر شهید تازه تفحص شده؛ «هاشم خلیلی»  از پسر شهیدش می‌گوید: 16 ساله بود که به جبهه رفت. بسیجی بود و داوطلبانه اعزام شده بود. من اصلا با رفتنش مخالفتی نکردم. خودش هم از اول خواست برود. نخستین‌بار عملیات «پنجوین» بود که رفت وقتی برگشت کارت «لبیک یا خمینی» را گرفته بود و خیلی ذوق داشت. برای بار دوم که داشت می‌رفت پدرش کمی مخالفت کرد، می‌گفت «درس‌ خواندن را ادامه بده، مملکت دکتر و مهندس می‌خواهد نمی‌شود که همه به جبهه بروند». اما هاشم گفت «من می‌خواهم بروم، وقتی ناموس و خاک کشور ما در خطر است باید برویم». هاشم با رضایت کامل پدر و مادرش به جبهه رفت.

 

هروقت پیکر شهدا می‌آمد من هم راهی می‌شدم

 

مادر شهید هاشمی درمورد خبر شهادت فرزندش می‌گوید: همرزمان و یکی از معاونان فرماندهانش آمدند و گفتند که ما دیدیم شهید شده است. اما پیکرش نیامد هر وقت شهدا را می‌آوردند من راهی می‌شدم تا بتوانم پیدایش کنم خودم بارها به مناطق رفتم دنبالش گشتم. یکی از فرماندهان درباره جزیره مجنون داشت صحبت می‌کرد بعد از اتمام مراسم به سراغش رفتم گفتم اینکه می‌گویند شهدا را به جزیره مجنون می‌آورند پس شهید ما چه می‌شود؟

 

سال 92 از بازگشت پسرم قطع امید کردم/خودش هم دوست داشت گمنام بماند

 

او با چشمانی پر از اشک به پیکر فرزندش اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: سال 92 دیگر امیدم را از برگرداندن پیکرها بریدم گفتند آوردنش سخت است. سال گذشته دوباره رفتم و پرسیدم گفتم الان وضعیت چگونه است؟ گفتند هنوز شرایط خوب نیست آوردنش بعید است. خودش هم دوست نداشت اگر شهید می‌شود پیکرش برگردد. می‌گفت دوست دارم گمنام بمانم. پدرش می‌گفت اگر به جنگ بروی چند حالت دارد یا اسیر می‌شوی، یا مجروح، یا شهید گمنام، یا شهید معمولی می‌شوی. گفت دوست دارم گمنام باشم. اگر پیکرم برنگردد بهتر است.

 

در این سال‌ها آزمایش DNA ندادم چون هاشم به گمنامی راضی بود/ حالا که برگشته یعنی رضایت داده است

 

خدیجه شعبانی طی این سال‌ها آزمایشی برای DNA نداده است درخصوص  این مطلب توضیح می‌دهد و می‌گوید: من در این چند سال نرفتم آزمایش بدهم دوست نداشتم که این شهدایی که می‌آورند شهید ما را هم در بر دارد یا نه. گفتم چون خودش راضی نبود نمی‌روم این کار را انجام دهم اما حالا که برگشته می‌فهمم دیگر راضی شده است.

 

دلتنگ که می‌شدم یا به راهیان نور می‌رفتم یا برسر مزار خالی‌اش در قطعه 27

 

مادر این شهید تازه تفحص شده می‌گوید: فکر نمی‌کردم بیاید امیدم را قطع کرده بودم همان سال 92 امیدم رفت. گفتم دیگر وقتی دلم برایش تنگ می‌شود یا به راهیان نور می‌روم یا به مزاری که در قطعه 27 برایش گرفته‌ام. سال‌های دلتنگی برای هر مادری یک جور می‌گذرد هر مادری برای خودش برنامه‌هایی دارد. خداوند صبری به من داد که توانستم تحمل کنم وقتی هر بار شهدایی را می آوردند من بی‌قرار می‌شدم می‌گفتم شاید شهید من هم در میانشان باشد اما… خداوند عنایت کرد و برگشت.

 

آن‌ها که چند شهید داده‌اند از ما مقاوم‌ترند/ ما در برابر مادران چهار شهید هیچیم

 

او به صبر شاخص مادران شهدا اشاره کرده و اضافه می‌کند: اگر صبر نبود این سال‌ها نابود می‌شدم و از بین می‌رفتم. صبری که خدا به مادر شهدای گمنام می‌دهد خاص است الان هم صبر می‌کنم من پسرم را در راه خدا و امام حسین دادم اگر در راه خدا نبود صبرم کمتر بود امیدوارم خدا از من قبول کنم و روز قیامت اگر شرمنده شهدا نباشم راضی‌ام. گریه‌ای هم الان بر من وارد می‌شود به خاطر مادر و فرزندی است وگرنه من که دیگر از حضرت ام‌البنین بالاتر نیستم. ما در برابر این‌ها و دیگر مادران شهدا که سه چهار شهید دادند هیچ ایم. آن‌ها که چند شهید دادند از ما مقاوم‌تراند.

 

شب به بهانه درس‌خواندن بیدار می‌شد اما نماز شب می‌خواند

 

مادر شهید خلیلی به خصوصیات اخلافی پسرش اشاره می‌کند و می‌گوید: هاشم با بچه‌های دیگرم خیلی فرق داشت. بچه های دیگرم هم خوب هستند اما او چیز دیگری بود. مثلا نیمه شب به بهانه درس بلند می‌شد اما نماز شب می‌خواند بلند می‌شدم می‌دیدم کتاب دفترهایش را طوری گذاشته که ما فکر کنیم درس می‌خواند اما می‌دیدم نماز شب می‌خوانده و وقتی از او سوال می‌کردم می‌گفت برای درس خواندن بیدار شده‌ام.

 

7ساله بود  وقتی از اصول دین می‌گفتم رنگش عوض می‌شد/لباس نو نمی‌پوشید تا از آه تنگ‌دستان در امان باشد

 

مادر این شهید تازه تفحص شده ادامه می‌دهد: ماه‌های رمضان اصلا خانه نمی آمد می‌گفت شما فکر می‌کنید شب احیا فقط به این سه روز ختم می‌شود. برای من از اول ماه رمضان تا آخر شب احیا است. از شب تا صبح همه‌اش مسجد بود. یکی از دوستانش پدر نداشت هاشم کاری می‌کرد که دوستش احساس ضعف نکند. کاری می‌کرد تا آن‌ها نفهمند او پدر دارد و دلشان بسوزد می‌گفت وقتی به جبهه می‌روم دنبالم نیا بچه‌ها هستند شاید میان‌شان کسی مادر نداشته باشد تا بدرقه‌اش کند و دلش بسوزد. هیچوقت لباس تو نمی‌پوشید می‌گفت شاید کسی مرا ببیند و نداشته باشد اگر آه بکشد من آن دنیا چه جوابی بدهم؟ هاشم هفت ساله بود و برادرش چهار پنج ساله بود داشتم درمورد اصول دین با بچه‌ها حرف می‌زدم و معانی‌شان را به آن‌ها توضیح می‌دادم هاشم صورتش سرخ می‌شد انگار فراتر از معانی کلام مرا می‌فهمید رنگ و رویش مدام تغییر می‌کرد. از کودکی یک جور دیگری بود. این خاطره را هیچ گاه فراموش نمی‌کنم.

 

او درمورد نحوه خبر پیداشدن فرزندش توضیحاتی می‌دهد و می‌گوید: دیروز به ما زنگ زدند و شماره پسرم را گرفتند. وقتی شماره را دادم پسرم امروز آمده می‌گوید بیا برویم آزمایش بدهیم. دیدم همه‌شان دارند جمع می‌شوند فهمیدم یک چیزی شده اما اصلا فکر نمی‌کردم پسرم پیدا شده گفتم حتما اتفاقی برای من افتاده. آرام آرام به من فهماندند. وقتی خبرش را دادند چون می‌دانستم هاشم دوست داشت گمنام بماند از پیدا شدنش حالم گرفته شد. اما بعد گفتم حتما حکمتی دارد.

 

در تربیت هاشم، به نماز، روزه، حلال و حرام تأکید زیادی داشتم

 

مادر شهید خلیلی از وصیت پسرش سخن گفته و تصریح می‌کند: هاشم همیشه توصیه می‌کرد که به خاطر من گریه نکنید. به خاطر علی اکبر امام حسین گریه کنید. من هم در مصیبت آن‌ها گریه می‌کنم در برابر این مصیبت ما هیچ هستیم. یکی از چیزهایی که همیشه در تربیت هاشم لحاظ می‌کردم تأکید و توجه به نماز و روزه بود. حواسم بود روزه‌ها و نمازهایشان نماند. حرام و حلال را رعایت کنند و ذره‌ای از مال حرام در زندگی‌شان داخل نشود. توصیه‌ خودم هم به مادران شهدای گمنام دیگر این است که از حضرت ام البنین مدد بگیرند ما که از ایشان بالاتر نیستیم. از ایشان بخواهیم صبرمان بدهد.

 

بسیجی شهید «هاشم خلیلی» فرزند علی‌اکبر متولد 1347 تهران بود. وی که برای رفتن به جبهه هنوز به سن قانونی نرسیده بود تاریخ تولد خود را در شناسنامه به 1346 یعنی یک سال بزرگتر تغییر داد و توسط لشکر 27 محمد رسول‌الله (صلّی اللّه علیه و آله) به‌صورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد. شهید خلیلی سال 62 در عملیات خیبر و در منطقه جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر این شهید 15ساله در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقود الجسد جای گرفت. پیکر مطهر این شهید در جریان عملیات تفحص توسط کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد.

 

 





برچسب ها : شهدا  , 
      

 

 

در باغ شهادت رانبندید * به ما بیچارگان زان سو نخندید




سبک بالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند 
سواران لحظه ای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند
فغان ها کردم ، اما بر نگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان ، این چه سودا بود با من
رفیقان ، رسم همدردی کجا رفت ؟
جوان مردان ، جوانمردی کجا رفت ؟
مرا این پشت مگذارید بیتاب
گناهم چیست ؟ پایم بود در خاک
اگر دیر آمدم ، مجروح بودم
اسیر قبض و بسط روح بودم
در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زان سو نخندید




اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است

ای دل! تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد؟ ای دل! نیک بنگر تا قلاّده دنیا برگردنشان ببینی و سررشته قلاّده را، که در دست شیطان است. آنان می انگارند که این راه را به اختیار خویش می روند، غافل که شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند می فریبد . ( شهید آوینی )





برچسب ها : شهدا  , 
      
<      1   2   3   4   5   >>   >


پیامهای عمومی ارسال شده