به گزارش پایگاه خبری سمنا به نقل از تسنیم ،خدیجه شعبانی مادر شهید تازه تفحص شده؛ «هاشم خلیلی» از پسر شهیدش میگوید: 16 ساله بود که به جبهه رفت. بسیجی بود و داوطلبانه اعزام شده بود. من اصلا با رفتنش مخالفتی نکردم. خودش هم از اول خواست برود. نخستینبار عملیات «پنجوین» بود که رفت وقتی برگشت کارت «لبیک یا خمینی» را گرفته بود و خیلی ذوق داشت. برای بار دوم که داشت میرفت پدرش کمی مخالفت کرد، میگفت «درس خواندن را ادامه بده، مملکت دکتر و مهندس میخواهد نمیشود که همه به جبهه بروند». اما هاشم گفت «من میخواهم بروم، وقتی ناموس و خاک کشور ما در خطر است باید برویم». هاشم با رضایت کامل پدر و مادرش به جبهه رفت.
هروقت پیکر شهدا میآمد من هم راهی میشدم
مادر شهید هاشمی درمورد خبر شهادت فرزندش میگوید: همرزمان و یکی از معاونان فرماندهانش آمدند و گفتند که ما دیدیم شهید شده است. اما پیکرش نیامد هر وقت شهدا را میآوردند من راهی میشدم تا بتوانم پیدایش کنم خودم بارها به مناطق رفتم دنبالش گشتم. یکی از فرماندهان درباره جزیره مجنون داشت صحبت میکرد بعد از اتمام مراسم به سراغش رفتم گفتم اینکه میگویند شهدا را به جزیره مجنون میآورند پس شهید ما چه میشود؟
سال 92 از بازگشت پسرم قطع امید کردم/خودش هم دوست داشت گمنام بماند
او با چشمانی پر از اشک به پیکر فرزندش اشاره میکند و ادامه میدهد: سال 92 دیگر امیدم را از برگرداندن پیکرها بریدم گفتند آوردنش سخت است. سال گذشته دوباره رفتم و پرسیدم گفتم الان وضعیت چگونه است؟ گفتند هنوز شرایط خوب نیست آوردنش بعید است. خودش هم دوست نداشت اگر شهید میشود پیکرش برگردد. میگفت دوست دارم گمنام بمانم. پدرش میگفت اگر به جنگ بروی چند حالت دارد یا اسیر میشوی، یا مجروح، یا شهید گمنام، یا شهید معمولی میشوی. گفت دوست دارم گمنام باشم. اگر پیکرم برنگردد بهتر است.
در این سالها آزمایش DNA ندادم چون هاشم به گمنامی راضی بود/ حالا که برگشته یعنی رضایت داده است
خدیجه شعبانی طی این سالها آزمایشی برای DNA نداده است درخصوص این مطلب توضیح میدهد و میگوید: من در این چند سال نرفتم آزمایش بدهم دوست نداشتم که این شهدایی که میآورند شهید ما را هم در بر دارد یا نه. گفتم چون خودش راضی نبود نمیروم این کار را انجام دهم اما حالا که برگشته میفهمم دیگر راضی شده است.
دلتنگ که میشدم یا به راهیان نور میرفتم یا برسر مزار خالیاش در قطعه 27
مادر این شهید تازه تفحص شده میگوید: فکر نمیکردم بیاید امیدم را قطع کرده بودم همان سال 92 امیدم رفت. گفتم دیگر وقتی دلم برایش تنگ میشود یا به راهیان نور میروم یا به مزاری که در قطعه 27 برایش گرفتهام. سالهای دلتنگی برای هر مادری یک جور میگذرد هر مادری برای خودش برنامههایی دارد. خداوند صبری به من داد که توانستم تحمل کنم وقتی هر بار شهدایی را می آوردند من بیقرار میشدم میگفتم شاید شهید من هم در میانشان باشد اما… خداوند عنایت کرد و برگشت.
آنها که چند شهید دادهاند از ما مقاومترند/ ما در برابر مادران چهار شهید هیچیم
او به صبر شاخص مادران شهدا اشاره کرده و اضافه میکند: اگر صبر نبود این سالها نابود میشدم و از بین میرفتم. صبری که خدا به مادر شهدای گمنام میدهد خاص است الان هم صبر میکنم من پسرم را در راه خدا و امام حسین دادم اگر در راه خدا نبود صبرم کمتر بود امیدوارم خدا از من قبول کنم و روز قیامت اگر شرمنده شهدا نباشم راضیام. گریهای هم الان بر من وارد میشود به خاطر مادر و فرزندی است وگرنه من که دیگر از حضرت امالبنین بالاتر نیستم. ما در برابر اینها و دیگر مادران شهدا که سه چهار شهید دادند هیچ ایم. آنها که چند شهید دادند از ما مقاومتراند.
شب به بهانه درسخواندن بیدار میشد اما نماز شب میخواند
مادر شهید خلیلی به خصوصیات اخلافی پسرش اشاره میکند و میگوید: هاشم با بچههای دیگرم خیلی فرق داشت. بچه های دیگرم هم خوب هستند اما او چیز دیگری بود. مثلا نیمه شب به بهانه درس بلند میشد اما نماز شب میخواند بلند میشدم میدیدم کتاب دفترهایش را طوری گذاشته که ما فکر کنیم درس میخواند اما میدیدم نماز شب میخوانده و وقتی از او سوال میکردم میگفت برای درس خواندن بیدار شدهام.
7ساله بود وقتی از اصول دین میگفتم رنگش عوض میشد/لباس نو نمیپوشید تا از آه تنگدستان در امان باشد
مادر این شهید تازه تفحص شده ادامه میدهد: ماههای رمضان اصلا خانه نمی آمد میگفت شما فکر میکنید شب احیا فقط به این سه روز ختم میشود. برای من از اول ماه رمضان تا آخر شب احیا است. از شب تا صبح همهاش مسجد بود. یکی از دوستانش پدر نداشت هاشم کاری میکرد که دوستش احساس ضعف نکند. کاری میکرد تا آنها نفهمند او پدر دارد و دلشان بسوزد میگفت وقتی به جبهه میروم دنبالم نیا بچهها هستند شاید میانشان کسی مادر نداشته باشد تا بدرقهاش کند و دلش بسوزد. هیچوقت لباس تو نمیپوشید میگفت شاید کسی مرا ببیند و نداشته باشد اگر آه بکشد من آن دنیا چه جوابی بدهم؟ هاشم هفت ساله بود و برادرش چهار پنج ساله بود داشتم درمورد اصول دین با بچهها حرف میزدم و معانیشان را به آنها توضیح میدادم هاشم صورتش سرخ میشد انگار فراتر از معانی کلام مرا میفهمید رنگ و رویش مدام تغییر میکرد. از کودکی یک جور دیگری بود. این خاطره را هیچ گاه فراموش نمیکنم.
او درمورد نحوه خبر پیداشدن فرزندش توضیحاتی میدهد و میگوید: دیروز به ما زنگ زدند و شماره پسرم را گرفتند. وقتی شماره را دادم پسرم امروز آمده میگوید بیا برویم آزمایش بدهیم. دیدم همهشان دارند جمع میشوند فهمیدم یک چیزی شده اما اصلا فکر نمیکردم پسرم پیدا شده گفتم حتما اتفاقی برای من افتاده. آرام آرام به من فهماندند. وقتی خبرش را دادند چون میدانستم هاشم دوست داشت گمنام بماند از پیدا شدنش حالم گرفته شد. اما بعد گفتم حتما حکمتی دارد.
در تربیت هاشم، به نماز، روزه، حلال و حرام تأکید زیادی داشتم
مادر شهید خلیلی از وصیت پسرش سخن گفته و تصریح میکند: هاشم همیشه توصیه میکرد که به خاطر من گریه نکنید. به خاطر علی اکبر امام حسین گریه کنید. من هم در مصیبت آنها گریه میکنم در برابر این مصیبت ما هیچ هستیم. یکی از چیزهایی که همیشه در تربیت هاشم لحاظ میکردم تأکید و توجه به نماز و روزه بود. حواسم بود روزهها و نمازهایشان نماند. حرام و حلال را رعایت کنند و ذرهای از مال حرام در زندگیشان داخل نشود. توصیه خودم هم به مادران شهدای گمنام دیگر این است که از حضرت ام البنین مدد بگیرند ما که از ایشان بالاتر نیستیم. از ایشان بخواهیم صبرمان بدهد.
بسیجی شهید «هاشم خلیلی» فرزند علیاکبر متولد 1347 تهران بود. وی که برای رفتن به جبهه هنوز به سن قانونی نرسیده بود تاریخ تولد خود را در شناسنامه به 1346 یعنی یک سال بزرگتر تغییر داد و توسط لشکر 27 محمد رسولالله (صلّی اللّه علیه و آله) بهصورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد. شهید خلیلی سال 62 در عملیات خیبر و در منطقه جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر این شهید 15ساله در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقود الجسد جای گرفت. پیکر مطهر این شهید در جریان عملیات تفحص توسط کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد.