در باغ شهادت رانبندید * به ما بیچارگان زان سو نخندید
سبک بالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند
فغان ها کردم ، اما بر نگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان ، این چه سودا بود با من
رفیقان ، رسم همدردی کجا رفت ؟
جوان مردان ، جوانمردی کجا رفت ؟
مرا این پشت مگذارید بیتاب
گناهم چیست ؟ پایم بود در خاک
اگر دیر آمدم ، مجروح بودم
اسیر قبض و بسط روح بودم
در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زان سو نخندید
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
ای دل! تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد؟ ای دل! نیک بنگر تا قلاّده دنیا برگردنشان ببینی و سررشته قلاّده را، که در دست شیطان است. آنان می انگارند که این راه را به اختیار خویش می روند، غافل که شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند می فریبد . ( شهید آوینی )