سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شــــــهدای روستای مکی(کوهسرخ کاشمر)

                                                       السلام علیک یا جواد الائمه  (ع)

امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 1095 هجرى در مدینه ولادت یافت . نام نامى اش محمّد معروف به جواد و تقى است .
القاب دیگرى مانند: رضى و متقى نیز داشته ولى تقى از همه معروفتر مى باشد.
مادر گرامى اش سبیکه یا خیزران است که این هر دو نام در تاریخ زندگى آن حضرت ثبت است .
امام محمّد تقى (ع ) هنگام وفات پدر حدود 8 ساله بود.
پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 ه‍ مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالائمه (ع ) انتقال یافت .
ماءمون خلیفه عباسى که همچون سایر خلفاى بنى عباس از پیشرفت معنوى و نفوذ باطنى امامان معصوم و گسترش فضائل آنها در بین مردم هراس ‍ داشت ، سعى کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد.
(از اینجا بود که ماءمون نخستین کارى که کرد، دختر خویش امّ الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد، تا مراقبى دائمى و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد. رنجهاى دائمى که امام جواد (ع ) از ناحیه این ماءمور خانگى برده است ، در تاریخ معروف است ).(98)
از روشهایى که ماءمون در مورد حضرت رضا (ع ) بکار مى بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود. (99) ماءمون و بعد معتصم عباسى مى خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند. در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشى را بکار بستند. بخصوص که در آغاز امامت هنوز سنى از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود. ماءمون نمى دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتى است الهى ، بستگى به کمى و زیادى سالهاى عمر ندارد.
بارى ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود، و در دوره اى که فرقه هاى مختلف اسلامى و غیر اسلامى میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگى در این دوران ، زندگى مى کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهاى زیادى به زبان عربى ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود، با کمى سن وارد بحثهاى علمى گردید و با سرمایه خدایى امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانى مایه ور بود، احکام اسلامى را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیارى پاسخ گفت . براى نمونه ، یکى از مناظره هاى ( احتیاجات ) حضرت امام محمّد تقى (ع ) را در زیر نقل مى کنیم :
(عیاشى در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابى دؤ اد بود، نقل مى کند که ذرقان گفت : روزى دوستش (ابن ابى دؤ اد) از دربار معتصم عباسى برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید. گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتى ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند على بن موسى الرضا جریانى پیش آمد که مایه شرمسارى و خوارى ما گردید. گفتم چگونه ؟ گفت : سارقى را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدى کرده بود. خلیفه طریقه اجراى حد و قصاص را پرسید. عده اى از فقها حاضر بودند، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند، و محمّد بن على الرضا را هم خواست .
خلیفه از ما پرسید:
حد اسلامى چگونه باید جارى شود؟
من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد.
خلیفه گفت : به چه دلیل ؟
گفتم : بدلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : (( فامسحوا بوجوهکم و ایدیک . )) بسیارى از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند.
یک دسته از علماء گفتند: باید دست را از مرفق برید.
خلیفه پرسید: به چه دلیل ؟
گفتند: به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است :... (( و ایدیکم الى المرافق . )) و این آیه نشان مى دهد که دست دزد را باید از مرفق برید.
دسته دیگر گفتند: دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجراء مى شود.
و چون بحث و اختلاف پیش آمد، خلیفه روى به حضرت ابوجعفر محمّد بن على کرد و گفت :
یا اباجعفر، شما در این مسئله چه مى گویید؟
آن حضرت فرمود: علماى شما در این باره سخن گفتند. مرا از بیان مطلب معذور بدار.
خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید.
حضرت جواد فرمود: اکنون که مرا سوگند مى دهى پاسخ آن را مى گویم . این مطالبى که علماى اهل سنت درباره حد دزدى بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامى آنست که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد.
خلیفه پرسید: چرا؟
امام (ع ) فرمود: زیرا رسول اللّه (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود: پیشانى ، دو کف دست ، دو سر زانو، دو انگشت ابهام پا، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند براى سجده حق تعالى محلى باقى نمى ماند، و در قرآن کریم آمده است : (( (و ان المساجد للّه ...) )) سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسى نباید آنها را ببرد.
معتصم از این حکم الهى و منطقى بسیار مسرور شد، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را براى حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند.
ذرقان مى گوید: ابن ابى دؤ اد سخت پریشان شده بود، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است . سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت :
یا امیرالمؤ منین ، آمده ام تو را نصیحتى کنم و این نصیحت را به شکرانه محبتى که نسبت به ما دارى مى گویم . معتصم گفت : بگو.
ابن ابى دؤ اد گفت : وقتى مجلسى از فقها و علما تشکیل مى دهى تا یک مسئله یا مسائلى را در آن جا مطرح کنى ، همه بزرگان کشورى و لشکرى حاضر هستند، حتى خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایى که در حضور تو مى شود هستند، و چون مى بینند که راءى علماى بزرگ تو در برابر راءى محمّد بن على الجواد ارزشى ندارد، کم کم مردم به آن حضرت توجه مى کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل على منتقل مى گردد، و پایه هاى قدرت و شوکت تو متزلزل مى گردد.
این بدگویى و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانى و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش ‍ سازد.(100)
این روش را - قبل از معتصم - ماءمون نیز در مورد حضرت جوادالائمه (ع ) بکار مى برد، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، ماءمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیى بن اکثم که قاضى بزرگ دربار وى بود، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایى کند، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتى وارد کند. امّا نشد، و امام از همه این مناظرات سربلند در آمد.
روزى از آنجا که (یحیى بن اکثم ) به اشاره ماءمون مى خواست پرسشهاى خود را مطرح سازد ماءمون نیز موافقت کرد، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد. ماءمون نسبت به حضرت امام محمّد تقى (ع ) احترام بسیار کرد و آن گاه از یحیى خواست آنچه مى خواهد بپرسد، یحیى که پیرمردى سالمند بود، پس از اجازه ماءمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مى فرمایى مساءله اى از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود:
آنچه دلت مى خواهد بپرس .
یحیى بن اکثم پرسید: اگر کسى در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند؟
حضرت جواد (ع ) فرمود: آیا قاتل صید محلّ (101) بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا به خطا؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانى را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز؟ احرام محرم براى عمره بوده یا احرام حج ؟
یحیى دچار حیرت عجیبى شد. نمى دانست چگونه جواب گوید، سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان یکدیگر نگاه مى کردند. ماءمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتى که بر مجلس حکمفرما بود، روى به بنى عباس و اطرافیان کرد و گفت :
- دیدید و ابوجعفر محمّد بن على الرضا را شناختید؟(102)
سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد.
بارى ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد.
امام جواد (ع ) در مدت 17 سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته اى داشت که : هر یک خود قله اى بودند از قله هاى فرهنگ و معارف اسلامى مانند:
ابن ابى عمیر بغدادى ، ابوجعفر محمّد بن سنان زاهرى ، احمد بن ابى نصر بزنطى کوفى ، ابو تمام حبیب اوس طائى ، شاعر شیعى مشهور، ابوالحسن على بن مهزیار اهوازى و فضل بن شاذان نیشابورى که در قرن سوم هجرى مى زیسته اند.
اینان نیز (همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود) هر کدام به گونه اى مورد تعقیب و گرفتارى بودند. فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند. عبداللّه بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و... به او گفتند قانع نشد و گفت مى خواهم عقیده سیاسى او را نیز بدانم .
ابوتمام شاعر نیز از این امر بى بهره نبود، امیرانى که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند. اگر کسى شعر او را براى آنان ، بدون اطلاع قبلى ، مى نوشت و آنان از شعر لذت مى بردند و آن را مى پسندیدند، همین که آگاه مى شدند که از ابوتمام است یعنى شاعر شیعیت معتقد به امام جواد (ع ) و مروّج آن مرام - دستور مى دادند که آن نوشته را پاره کنند. ابن ابى عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و ماءمون ، محبت هاى بسیار دید. او را سالها زندانى کردند، تازیانه ها زدند. کتابهاى او را که ماءخذ عمده علم دین بود، گرفتند و باعث تلف شدن آنها شدند و... (103) بدین سان دستگاه جبار عباسى با هواخواهان علم و فضیلت رفتار مى کرد و چه ظالمانه !
شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولى رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکرى و روایاتى که از آن حضرت نقل شده و مسائلى را که آن امام پاسخ گفته و کلماتى که از آن حضرت بر جاى مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال و دوره امامتش 17 سال بوده است .
معتصم عباسى از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید. امام جواد در ماه محرم سال 220 هجرى به بغداد وارد شد. معتصم که عموى امّ الفضل زوجه حضرت جواد بود، با جعفر پسر ماءمون و امّ الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند.
علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنى عباس به علویان منتقل شود. از این جهت ، در صدد تحریک امّ الفضل بر آمدند و به وى گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستى ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمّد بن على الجواد، مادر علتى هادى فرزند خود را بر تو رجحان مى نهد.
این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا امّ الفضل - چنانکه روش زنان نازاست - تحت تاءثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید. آنگاه این دو فرد جنایتکار سمى کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستادند تا سیاه روى دو جهان ، امّ الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند. امّ الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد، و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد. امام جواد (ع ) مقدارى از آن انگور را تناول فرمود. چیزى نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدى بر آن حضرت عارض گشت . امّ الفضل سیه کار با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد؛ امّا پشیمانى سودى نداشت .
حضرت جواد (ع ) فرمود: چرا گریه مى کنى ؟ اکنون که مرا کشتى گریه تو سودى ندارد. بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردى مبتلا کند و به روزگارى بیفتى که نتوانى از آن نجات یافت .
در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهاى دیگرى هم نقل شده است .(104)
زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر ماءمون بود. حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندى نداشت . حضرت امام محمّد تقى زوجه دیگرى مشهور به امّ ولد (105) و به نام سمانه مغربیه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح :
1 - حضرت ابوالحسن امام على النقى (هادى )
2 - ابواحمد موسى مبرقع
3 - ابواحمد حسین
4 - ابوموسى عمران
5 - فاطمه
6 - خدیجه
7 - امّ کلثوم
8 - حکیمه
حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا کوتاه زندگانى و عمرى سراسر رنج و مظلومیت داشت . بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانى نورافشانى کند. امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220 ه‍ به سراى جاویدان شتافت . قبر مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسى بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .
از سخنان حضرت جواد (ع )
1 - اعتماد به خداوند متعال بهاى هر چیز گران است و نردبانى است به سوى هر بلندى .
2 - عزت مؤ من در بى نیازى او از مردم است .
3 - ولى و دوستدار خدا در آشکار و دشمن خدا در پنهانى مباش .
4 - هر که به برادرى به جهت خداوند تعالى ، بهره دهد (یا بهره گیرد) خانه اى در بهشت بهره داده (یا بهره گرفته ) است .
5 - کسى که خداوند متعال یذیرنده تعهد اوست چگونه تلف شود؟ کسى که از خدا برید و به دیگرى پیوست چگونه نجات یابد؟ کسى که از راه غیر علم (یعنى از طریق جهالت و نادانى ) عمل کند، بیش از آنکه اصلاح امور کند موجب فساد و تباهى خواهد شد.
6 - از دوستى با آدم نادان و بد بپرهیز، زیرا مانند شمشیر کشیده است ، منظرش نیکوست ولى آثارش زشت مى باشد.
7 - کسى که امین خیانتکاران باشد، همین کار در دغلى و خیانتش کافى است .
8 - شخص مؤ من نیازمند به خصلت است : توفیق از جانب حق تعالى ، واعظى از نفس خود که پیوسته او را پند دهد و قبول کند، پذیرش نصیحت از آنکه او را به هدایت وادارد و نصحیت کند.(106) 
 




      

پاپ «بندیکت شانزدهم» راست می گوید اسلام دین گفتگو نیست اسلام دین خشونت طلبی است اسلام با عقل جور در نمی آید مسحیت با استدلال بیشتر جور می آید - معنی جهاد همان خشنونت طلبی است

پاپ «بندیکت شانزدهم» راست می گوید اسلام دین گفتگو نیست اسلام دین خشونت طلبی است اسلام با عقل جور در نمی آید مسحیت با استدلال بیشتر جور می آید - معنی  جهاد همان خشنونت طلبی است

من واقعا با حرفهای این حکیم بلند مرتبه موافقم واقعا راست گفته اسلام دین گفتگو و استدلال نیست مگر نمی بینید که  اسلام هیچگاه  در کتابش مردم و تمام عالمان و دانشمندان زمین را به مبازره نطلبیده و در سوره بقره نگفته است که( اگر شما درباره این قرآن که از جانب خدا بر پیامبر اسلام نازل شده شک دارید پس سوره ای همانند آن بیاورید و از همه کسانی که می توانید از علما ، دانشمندان ، فصحا ، اندیشمندان و... بجز خداوند کمک بگیرید اگر راستگو هستید پس اگر این کار را نکردید و یقین که هرگز نمی توانید پس به آن آتشی که خداوند شما را به آن وعده داده است ایمان بیاورید ) --- این دین بزرگ مسحیت است که  اینجوری تحدی طلبی کرده گفته حریف می طلبم

این مسلمانها نیستند که مدت 1400 ساله منتظرند که یکی از اون خوش آوازهای صاحب سبک عرب آن زمان تا بحال و یا یکی که مثل این آقای پاپ که اینگونه حرف  می زنه اگر عرضه دارد و اهل استدلال است یک سوره مثل سوره های قرآن بیاره تا همه این مسلمانها مسیحی بشوند مسحیان منتظرند 

ای آقای پاپ اگر خبر نداری به شما عرض می کنم  که معجزه پیامبر ما کتاب اوست ، پیامبر و تمام اهل اسلام به حضرت مسیح ایمان دارند و ایشان را بیش از شما قبول دارند ، مسلمانان جهان حضرت مریم را جزو چهار بانوی بلند مرتبه عالم می دانند ، قرآن ما مسیح و حواریون را به نیکی یاد کرده است و بارها با استدلال و منطق شما را به اسلام دعوت کرده و از شما خواسته با تحقیق و تفکر به سوی اسلام درآیید هیچ حرفی در قرآن نیامده که دنبالش استدلال و منطقی نباشد ، و هیچگاه به هیچ یک از پیامبران الهی توهین نکرده است ، قرآن ما کتابی است که به عربی فصیح نوشته شده و برای تمام اقشار قابل درک و فهم است ، قرآن و دین ما مرگ با عزت و دفاع از ناموس بزرگ می شمارد و بر همه واجب کرده ، قرآن راه سعادت را به ما نشان داده است ، قرآن کتاب هدایت است ، قرآن راه را به ما نشان داده و سپس ما را در انتخاب راه آزاد گذاشته است ، قرآن کتاب انسان ساز است ، ما با استدلال در قرآنمان می گوییم حضرت عیسی یه صلیب کشیده نشده بلکه هنوز زنده است شما چی ؟؟؟ استدلال کنید که مرده است

قرآن و احکام اسلام جهاد در راه خدا و دفاع از اسلام را بر همه مسلمین واجب کفایی می داند ، در قرآن آیه داریم که به نفی سبیل معروف است یعنی قرآن برای کفار راهی را بسوی مسلمانان قرار نداده است و بر همه مسلمین واجب است با اتحاد به حدی برسند که کفار جرات نگاه چپ انداختن به آنها را نداشته باشند ، ضمنا در جریان باشید که هنوز حکم جهاد به ما داده نشده و حزب الله پیروز لبنان در نبرد حق علیه باطل فقط از خود دفاع کرد ، هم اکنون مردم مظلوم فلسطین در حال جهاد نیستند فقط بر سر دوراهی نابودی تدریجی که دنیای کفر برای آنها طرح ریزی کرده و مقاومت در برابر کفر راه مقاومت و پایداری را برگزیده اند و مرگ با عزت را چون سالار شهیدان بر زندگی با ذلت انتخاب کرده اند .

من واقعا در عجب و حیرتم آقای پاپ شما چقدر در باره اسلام می دانی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اسلام دین خشونت است ، خشونت بد است ، جهاد حرام است ، سوال در خصوص جنایت در دین شما چگونه حکم می دهند ؟؟؟

کشتار مسلمانان حلال است ؟ در بوسنی ثروها کار صحیح و بجایی انجام دادند که صدای شما در نیامد ؟در غانا چه رخ داد ؟ در حلبچه چه رخ داد ؟ در جنوب لبنان چه رخ داد ؟ در ویتنام چه رخ داد ؟ در گوانتانامو چه می کنند ؟ در ابو قریب چه می کنند ؟ نظر شما در خصوص استفاده اسرائیل از بمبهای شیمیایی در زمان جنگ با لبنان چیست ؟ کار درستی بوده چرا چون آنها مسلمان مظلوم و مستضعفند و حق آنها مرگ است ؟ کشتار فلسطینیان که همه روزه رخ می دهد درست است ؟

آقا اینهمه و هزاران اینهمه دیگر که در بالا رخ می دهد مثل جنگ آمریکا با عراق به واسطه یک تهمت که هیچگاه ثابت نشد درست است چون مسلمانان کشته می شوند و دفاع مسلمانان از خود مصداق تروریست است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ایران حق ندارد از انرژی هسته ای بصورت صلح آمیز استفاده کند چون یک کشور مستقل است و در مقابل خواسته های شما از مظلومین دفاع کرده و دستش با شما در یک کاسه نیست ، اما اسرائیل بمب هسته ای به میزانی که چهار کره خاکی را بتواند منفجر کند داشته باشد چیزی نیست

اما من مطمئن هستم که شما نقاب مسحیت را زده اید و به گفته ای به نام دین سر دین را می شکنید وگر نه می دانستید که این حزب الله بود که در لبنان از مسحیان و مسلمان دفاع جانانه کرد و اگر اینها مصداق خشونت و تروریست هستند همه ما با آنها از یک گوشت و پوست و استخوان هستیم و ناف ما را با هم بریدند .

ما عاشقان اسلام ناب محمدی . ظهور مهدی موعود و برپایی حکومت اسلامی عدل علوی هستیم

و باز ما مسلمانان شما را به مناظره می خوانیم که آقای پاپ اگر می توانی یک سوره مانند سوره های قرآن بیاور اگر نمی توانی به دین اسلام رو بیاور که رستگاری عالم در این است

و بدان پیامبر ما از هیچ کس هیچ اجر و مزدی نخواسته جز دوستی و محبت به اهل بیتش

و طرف دیگر سخن من با آمریکا و آقای بوش است که خود را اهل استدلال می دونه به چند سوال جواب بده ؛ شما که خودت را پرچم دار جنگ صلیبی عصر حاضر می دونی حال که از مهدی فاطمه و اونهمه احادیث و روایاتی که تو تمام ادیان آمده غافل هستی ...

چرا پاسخگویی افکار ملت خودت در خصوص وقایع یازده سپتامبر نیستی _ آن شیء مشکوک ( بمب ) که زیر دو هواپیما بود چی بود مگر می شود مهندسین پرواز قبل از پرواز اونها را ندیده باشند _ می گویید برج های دوقلو بخاطر آتش سوزی از بین رفتند و اونجور زمین ریختند هرچند این امر غیر ممکن بنظر می رسد پس قضیه خالی کردن روز پنجشنبه ساختمان و انفجار های طبقات زیرین چه بوده _ راستی چرا اون روز حتی یک یهودی نمردند _ چرا جای طلاهای داخل ساختمان عوض شده بوده و؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا حاضر به مناظره با احمدی نژاد نیستی و به نامه اش هم که پاسخ ندادی پس یا جرات نداری یا جوابی در برابر جنایاتت نداری که بدی ..

                                                                                                                         

چرا اونهمه دانشمندانت را بسیج نمی کنی که سوره ای مثل سوره های قرآن بیاورند و بجای مناظره صحیح به خشونت و جنگ و آدم کشی متوسل می شوی

چرا با اعمال فشار بر مسلمانان مظلوم فلسطین و لبنان آنها را بر سر دوراهی مرگ با سعادت یا مرگ حقارت آمیز قرار می دهی ؟؟؟؟؟؟؟

آیا بنظرت مردم ما می توانند کودتای 28 مرداد 1332 یا کمک های تو به منافقین و گروهای ملحد کشتار مردم مظلوم ایران در هشت سال جنگ حمایتهای تو از صدام در زمان جنگ و ....... را فراموش کنند

آیا فکر می کنی ویتنام ، هیروشیما ، عراق ، هواپیمای مسافربری ایران ، افغانستان ، ابوغریب ، گوانتانامو و....و حمایتهای همه جانبه ات از صدام و بن لادن تا وقتی با شما رفیق بودند و حمایتهای کنونی و پر سابقه ات از رژیم صهیونیستی به فراموشی خواهد رفت

و شما ها ای دانشمندان عالم آیا فکر می کنید زندگی همین جا خلاصه شده و هیچ گاه در مقابل وجدان خود و خدای خود پاسخگوی حرفها و کردارتان نخواهید بود

و السلام علی عباده الله الصاحین




      

                               مصاحبه با خدا

در خواب دیدم با خدا مصاحبه میکردم

<< خدا از من پرسید:>> دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم:

<< اگر شما وقت داشته باشید>>

خدا لبخند زد و پاسخ داد:

زمان من ابدیت است ... چه سوالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟                                                                                                                                    

من سوال کردم:

چه چیزی در آدمها شما را بیشتر متعجب میکند؟

خدا جواب داد...

اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند

اینکه سلامتی خود را به خاطره به دست آوردن از دست میدهند و سپس پول خود را خرج میکنند که سلامتی از دست رفته دوباره باز یابند

اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنندو حال خود را فراموش می کنند به گونهای که نه در حال زندگی میکنند نه در آینده

اینکهبه گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد

وبه گونه ای می میرند که گویی هر گز نزیسته اند

دست خدا دست مرا در بر گرفت

                                     و مدتی به سکوت گذشت...

سپس من سوال کردم:

به عنوان پروردگار دوست داری که  بندگانت چه درسهایی

در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

اینکه یاد بگیرنند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که میتوانند انجام دهند این است

که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند

اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند

(( اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند))

اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد

ولی ممکن است سالیان سال  زمان لازم باشد تا این  زخمها

                                                التیام یابند

این که یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها

را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است

اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هرگز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند

اینکه یاد بگیرند دونفرمی توانند که یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند

اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر راببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند

                   با افتادگی به خدا گفتم :

          << از وقتی که به من دادید سپاسگذارم>>

                               و افزودم:

چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

      خدا لبخندی زد وگفت...

                <<فقط اینکه بدانند من اینجا هستم>>

                                                

                                    << همیشه‏ ؛ همیشه>>

 




      


ابوالحسن بن ابی البغل کاتب می گوید:

از طرف " ابی منصور بن صالحان" مسئول انجام کاری شدم. اما در طی انجام مسئولیت قصوری از من سر زد، آنچنان که او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متواری و مخفی شدم و او در جستجوی من بود.

در یکی از شبهای جمعه به طرف مقابر قریش- مرقد امام کاظم (ع) و امام جواد(ع)- برای عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا بارانی و طوفانی بود. به خادم حرم مطهر که " ابا جعفر" نام داشت گفتم: درهای حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دعا و راز و نیاز باشم. زیرا بر جان خود ایمن نیستم، و ممکن است کسی قصد سویی نسبت به من داشته باشد.

او نیز قبول کرد و درها را بست.

نیمه شب ، در حالی که باد و باران همچنان ادامه داشت و هیچ کس در آنجا نبود، مشغول دعا و زیارت و نماز بودم که ناگاه صدای پایی از طرف قبر شریف امام موسی بن جعفر (ع) به گوشم رسید.

مردی را دیدم که مشغول زیارت حضرت امام کاظم(ع) است. او ابتدا بر حضرت آدم(ع) و انبیاء عظام(ع) درود فرستاد، آنگاه یک یک ائمه معصومین (ع) را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجت بن الحسن (ع) رسید اما نام ایشان را ذکر نکرد.

من تعجب کردم و با خود گفتم: شاید نام حضرت را فراموش کرد، یا امام (ع) را نمی شناسد، و یا اصلاً به امامت ایشان اعتقاد ندارد و مذهب دیگری دارد.

وقتی زیارتش به پایان رسید دو رکعت نماز خواند و متوجه قبر مطهر امام جواد(ع) شد، و به همان ترتیب مشغول زیارت و سلام شد و دو رکعت نماز خواند.

من ترسیدم، زیرا او را نمی شناختم، او جوانی بود در هیئت مردی کامل و پیراهنی سفید بر تن و عمامه ای بر سر داشت که انتهای آن را از زیر گلو گذرانده بود، همچنین شالی به کمر بسته و عبایی بر دوش انداخته بود، پس از نماز به من فرمود:

ای ابوالحسن بن ابی البغل! با دعای فرج چقدر آشنایی ؟

گفتم: آقای من! کدام دعا؟

فرمود: دو رکعت نماز بخوان و بگو:

" یا مَن اَظهَر الجَمیل وَ سَتَرالقَبیح، یا مَن لَم یؤاخَذ بِالجَریرَةِ وَ لَم یهتِکِ السِتر ، یا عَظیم المَنِّ ، یا کرَیم الصَّفح یا حَسنِ التَّجاوُز، یا واسِعَ المَغفِرةِ، یا باسِطَ الیدینِ بِالرَحمَة، یا مُنتَهی کُلِ نَجوی، وَ یاغایةِ کُل شَکوی، یا عَونِ کُلِ مُستَعینٍ، یا مُبتَدِئاَ بِالنِعَم قَبلَ استِحقاقِها.

سپس بگو:

یا رَبّاهُ ( ده مرتبه) یا سَیداهُ( ده مرتبه) یا مَولاه( ده مرتبه ) یا غایتاه( ده مرتبه) یا مُنتَهی غایةِ رَغبَتاه( ده مرتبه) اَسأَلُکَ بِحَقّ هذِهِ الأَسماءِ وَ بِحَقِّ محمّد وَ آلِهِ الطاهِرینَ عَلیهِمُ السَّلام اِلاّ ما کَشَفتَ کَربی وَ نَفَّستَ هَمّی وَ فَرَّجتَ غَمّی وَ اَصلَحتَ حالی

پس هر حاجتی که داری از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمین بگذار و صد بار بگو:" ادرکنی" [ و پس از صد بار این ذکر را] بسیار تکرار کن.

سپس به اندازه یک نفس بگو" الغوث الغوث الغوث..."

آنگاه سر از سجده بردار که ان شاءالله خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود. "

وقتی من مشغول نماز و دعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از این که نماز و دعایم به پایان رسید به طرف ابوجعفر خادم رفتم تا بپرسم این مرد که بود؟ و چگونه وارد حرم مطهر شده بود؟

وقتی درها را بررسی نمودم دیدم همه درها را بسته و قفل زده بودند. بسیار تعجب کردم، و با خود گفتم: شاید اینجا در دیگری دارد که من نمی دانم. پیش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقی که به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده می کردند، بیرون می آمد، فوراً به او گفتم: این مرد که بود؟ چطور توانسته بود  داخل حرم شود؟

ابوجعفر گفت: همانطور که می بینی درها بسته و قفل زده هستند، من هم که آن را باز نکرده ام.

من آنچه را که دیده بودم برای او تعریف کردم

گفت: او مولایمان صاحب الزمان (ع) است، من بارها ایشان را وقتی حرم خالی است- مثل امشب - دیده ام.

از این که چه موقعیتی را از دست داده بودم، خیلی ناراحت شدم. وقتی فجر دمید از حرم خارج شدم. به طرف محله" کرخ" رفتم، در این مدت آنجا مخفی شده بودم. هنگامی که خورشید دمید، عده ای از مامورین صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، و با خواهش بسیار می خواستند که مرا ملاقات کنند.

آنها نامه ای هم با خود داشتند که در آن صالحان نوشته بود که مرا بخشیده و امان داده است.

آنگاه با یکی از دوستان مورد اعتمادم از مخفی گاه خودم خارج شده و با ابی منصور ملاقات کردم. وقتی مرا دید به پا خاست و بسیار مرا مورد احترام خود قرارداد، و چنان رفتار خوبی از خود نشان داد که تا حال از او چنین رفتاری را ندیده بودم. آنگاه گفت: آیا آن قدر ناراحت شده بودی که از من به صاحب الزّمان (ع) شکایت کردی؟

گفتم: من فقط درخواستی ساده و دعایی معمولی کردم.

گفت: چه می گویی؟ دیشب( شب جمعه) بدون مقدمه مولایم صاحب الزمان (ع) را در خواب دیدم، ایشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار کنم، و از این ستمی که برتو کرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند.

گفتم: لا اله الا الله ! گواهی می دهم که خاندان رسالت و ائمه معصومین (ع) نه تنها بر حق اند ، بلکه خود منتهی درجه حقیقت هستند. من نیز مولایمان (ع) را بدون مقدمه در بیداری دیدم، و به من چنین و چنان فرمودند. و آنچه را که دیده بودم کاملاً شرح دادم.

او از این داستان بسیار تعجب کرد. پس از آن از ابی منصور بن صالحان کارهای شایسته و بزرگی به سبب این رویداد انجام پذیرفت.

برگرفته از سایت تبیان

 

 




      

به آرای بالای ایران زمین

به عزم دلیران این سرزمین

 

به خون شهیدان  این مرز و بوم

که بستند ره را بر آن خصم شوم

 

به خون دل مادران شهید

به داغ دل همسران شهید

 

به اشک شبانگاه فرزندشان

که جز عکس، نادیده، زیشان، نشان

 

به صبر پدر ها به سوگ پسر

به اشک پسر ها به سوگ پدر

 

به رستم به آرش به فهمیده ها

به همت به چمران، خدا دیده ها

 

به نام حسین و ابولفضل او

بنام علی هم بر آن عدل او

 

به نام محمد(ص) رسول خدا

که کردند امروز بر وی جفا

 

به زهرای مظلومه و ضرب در

به مهدی بر آن قائم منتظر

 

به قرآن به یزدان به ایمان قسم

به مهد دلیران ایران قسم

 

غنی سازی از کف نخواهیم داد

که تا دق کند بوش ام الفساد




      

                       

نامه ای که شهید نیکدل قبل از شهادتش به شهید دهقان نوشت

برادرم دهقان سلام.

سلام به روان پاکت برادرم که بپرواز در آمده و تا ملکوت اعلی اوج گرفت و به پیش خدایش شتافت ، روحت شاد برادرم ، مبارک باد به آرزوی دیرینه ات رسیدی به مرگی که مدتها انتظارش را میکشیدی ،خون پاکت که در خاکهای گرم وشنهای داغ و تفتیده کربلای  خوزستان بر زمین ریخت نمایانگر ایمان و شوقت به اسلام و عشق به شهادت ، مهر و محبت به آقا و مولایت حسین (ع) و علاقه شدید به فرمانده  وامامت صاحب الزمان و نایب برحقش روح الله بود

برادرم از جوشش خونت در صحرای خوزستان که بدست دژخیمان وددمنشانو یزیدان و حامیان استمعار شوم به زمین ریخت هزاران خون را دررگها به جوشش آورد

برادرم،برادرم بخون پاکت قسم تا انتقام خونت را که در راه مقدس الله ریخته شد از این جنایتکاران نگیرم نه تنها انتقام تو را بلکه تمام برادرانم را، نه تنها از صدامیان بلکه از منافقین آمریکایی که نا جوانمرادانه دارند گلهای پاک فاطمه راپرپر میکنند ، از خاک خوزستان بر نخواهم گشت

برادرم نه تنها خاک خوزستان بلکه افغانستان و فلسطین و حامیان استعمار و دولتهای مرتجع .......و اکثر بلاد اسلامی. خودت میدانی چقدر به تو علاقه داشتم ، همیشه با هم بودیم  همدل ،همسخن ،همسنگر از همه بیشتر دوستت داشتم ودوستم داشتی  اگر چه شهادتت کمرم را شکست و جگرم را کباب کرد ، اگرچه در زندگی تنهایم گذاشت ولی افتخار بود و افتخار است ( شهادت) آنهم در راه حسین

اگر غیر راه الله بود تحمل این مرگ برایم سخت وگران تمام میشد . خوشا به حالت که در پیش خدایت هستی  تو به اوج عظمت خود رسیدی و در شهادت سبقت گرفتی ، ولی من بخون خواهیت تا آخرین قطره خونم در راه الله خواهم جنگید و تقاص خواهم گرفت اگر خداواند نصرت دهد  من خودم این را بهتر میدانم که هرکس لیاقت شهید شدن را ندارد مگر مثل تو وامثال تو

این را خودت به من گفته بودی ،" تو معلم من بودی تو درس شهادت را به من آموختی ، من هرگز با تو قطع رابطه نخواهم کرد" اگر خودت نیستی که نامه ام رادیگر ، و سوالهایم را همچون گذشته جواب دهی ولی میبینی و میخوانی برادرم دهقان، ولی افسوس که جوانانی و سربازانی چون تو معلمان واستادانی چون تو، ناطق وسخنرانانی چون تو، مومن وپاکانی چون تو،که میتوانند در راه اهداف مقدس الهی و تربیت نوجوانان جامعه نقش موثری داشته باشند بدست این مزدوران و یزیدیان زمان بشهادت میرسند

ولی این حقیقت راباید به خودم بقبولانم که خون این پاکان و مومنان است که انقلاب را تا بحال زنده نگه داشته و روز بروز بر استحکام آن میافزاید

                                                                                             خدا حافظ برادرم دهقان

                                                                                             قربانت مجتبی نیکدل 21/9/1360

                                                                                    




      

             

                                                                                

 کلمات قصار ، پند از امام خمینی( قدس سره الشریف)

شهادت عزت ابدی است
شهادت فخر اولیابوده است وفخر ما.
هراس، آن دارد که شهادت مکتب او نیست
 شهادت رمز پیروزی است
 ملتی که شهادت را آرزو دارد پیروز است
 شما چه در دنیا پیروز بشوید یا به شهادت برسید پیروزمندید
خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست
ملت ما خون داده است تا جمهوری اسلامی وجود پیدا کند
ملت ما عاشق شهادت بود ،با عشق وشهادت پیش رفت این نهضت

مرگ سرخ بمراتب بهتر از زندگی سیاه
به ملت عزیز و توده های میلیونی ایران عرض میکنم که هیچ انقلابی بدون شهادت خواهی و فداکاری و سختی و گرانی و فشارهای مادی . موقت تحقق نیافته است

رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود ،که ارزشش از صدها زبان وقلم ما بزرگتر است ،با نارنجک خود زیز تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود شربت شهادت را نوشید
سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند ،و ما عقب مانده آنها هستیم
هان ای شهیدان ا در جوارحق تعالی آسوده خاطر باشید ،که ملت شما پیروزی شما را از دست نخواهند داد؟
کشوری که همه بیدارو همه مستعد برای شهادت هستند،اینها را از چه میترسانند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 برماست که با اعتراف به عجز خویش،از رزمندگان عزیزی که با شهادت طلبیهاو رشادتهایشان از مهین خود دفاع نموده ،و با خون پاک خود چراغهائی فرا راه آزادی تمام ملتهای دربند برافروختند  قدر دادنی نمائیم

 

بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن اذان شهادت ورشادت سر دادند

 

                                              

                         




      

                       بر خورد قاطعانه با خیانت کارگزاران

                                     

به امام خبر دادند که شریح بن الحارث، قاضی امام خانه به 80دینار خرید، او را احضار کرده فرمود :

 

به من خبر دادند که خانه ای به 80دینار خریده ای ،و سندی برای آن نوشته ای، وگواهانی آن را امضاء کرده اند.

شریح گفت:آری ای امیر مومنان، امام علیه السلام نگاه خشم آلودی به او کرد و فرمود ای شریح به زودی کسی به سراغت می آید که به نوشته ات نگاه نمی کند ، و از گواهانت نمیترسد، تا تو را از آن خانه بیرون کرده و تنها به قبر بسپارد.

ای شریح اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران یا با پول حرام نخریده باشی که آن گاه خانه دینا و آخرت را از دست داده ای.

اما اگر هنگام خریده خانه نزد من آمده بودی برای تو سندی می نوشتم که دیگر برای خرید آن به درهمی یا بیشتر رغبت نمیکردی آن سند را چنین می نوشتم.

این خانه ای است که بنده ای خوار آن را از مرده ای آماده کوچ خریده خانه ای از سرای غرور که در محله نابود شوندگان و کوچه هلاک شدگان قرار دارد این خانه به چهار جهت منتهی می گردد این سوی آن به آفات ها وبلاها سوی دوم آن به مصیبت ها و سوی سوم به هوا وهوسهای سست کننده و سوی چهارم آن به شیطان گمراه گننده ختم می شود ودر خانه به روی شیطان گشوده است.

این خانه را فریب خورده آزمند از کسی که خود به زودی از جهان رخت برمی بندد به مبلغی که او را از عزت و قنات خارج وبه خواری و دینا پرستی  کشانده خریداری کرده است

هرگونه نقصی در این معامله باشد بر عهده پروردگاری است که اجساد پادشاهان را پوسانده وجان جباران را گرفته و سلطنت فرعون چون کسرا و قیصر و تبع وحمیر را نابود کرده است

انان که مال فراوان گرد آورده بر آن افزودند وآنان که قصرها ساخته و محکم کاری کردند وطلاکاری کردند و زینت دادند فراوان اندوختند و نگهداری کردند و به گمان خود برای فرزندان خود باقی گذاشتند همگی آنان به پای حسابرسی الهی و جایگاه پاداش و کیفر رانده میشوند آنگاه که فرمان داوری و قضاوت نهائی صادر میشود ( پس تبهکاران زیان خواهند دید) به این واقیعت ها عقل گواهی میدهد هرگاه که از اسارات هوای نفس نجات یافته از دینا پرسی به سلامت بگذرد  

 

                                             

 

                                                                         نهج البلاغه ترجمه نامه3




      

                              

                                   بسم  رب الشهدا والصدیقین

سیری در زندگی دو شهید یکی معلم ودیگری شاگرد وهر دو مدرس درس شهادت برای ما، هر دو معلم ایثار وفداکاری برای ما در راه ماندگان، عزیزانی که با نیروی ایمان وبا عشق به الله خون پاکشان را بر زمین ریختنند که لاله های روئیده از آن  برگهائی است از فرهنگ اسلام

خوب دقت کنید در لاله زار شهیدان بنگرید:

                                                   علم ،ایمان،ایثار و شهادت را فریاد میزنند

لاله های خونین جوشیده از خون این شهیدان گلبرگهائی است که بر روی هر برگی از آن پیامی ومسئولیتی نوشته شده  پیامی که:

                         با چشم آگاهی وبا حافظه ایمان وبا تخصص تعهد قرائت میشود

برروی برگی زبرگهای این دولاله خونین نوشته شده است است هان ای برادران در زمانی زندگی میکنید که حاکمیت الله  در آن برقرار شده برای بر اندازی همه نظامات غیر الهی لباس رزم ‍‍0 جهاد اکبر0 را بپوشید

هیچ می دانی لباس رزم در جهاد اکبر چیست؟ نمیدانم قلم مینویسد اخلاق اسلامی، خودتان فکر کنید...................

ما با لباس رزم اخلاق اسلامی به جنگ دیو هوای نفس میرویم و اگر این لباس را بطور کامل بر ،بدن پوشانده باشیم هیچ تیر هوای نفس بر آن موثر نخواهد افتاد

بگذریم برگ برگ مسئولیت عظیم شهدا ویا یک شهید را نمیتوان در  قالب کلمات گنجاند ،آخر مگر میشود دریائی را در کوزه جاه داد؟ نه نمیشود ولی کجائم

آب دریا را اگرنتوان کشید                                 همه به قدر تشنگی باید چشید

اینجا سخن از شهیدانی است که در شوق دیدار معبود لحظه شماری میکردند لحظه را در یاد خدا سپری میکردند، دنیا دون این روحهای پاک را نتوانسته بوددر خود محصورکند خوشحالی آنها جائی بود که حکمی از از احکام خدا جاری گردد و تحمل همه رنج  و زحمات از ناحیه آنها هم راهی بود که آنها برای تقرب بخدا انتخاب کرده بودند

معلم شهید دهقان و شهید نیکدل  دو یاری که نه تنها در حیاتشان با هم در رابطه بودند بلکه این دوستی و رفاقت رابه آن 0سرا0نیزادامه دادند

چه زیباست نامه ای که شهید نیکدل بعد از شهادت شهید دهقان برای او مینویسد و بعد از آنکه جملاتی رابا روح شهید دهقان درمیان میگذارد ،در حالی که پیداست در فضای عرفانی سیر میکرده مینویسد:

تو معلم من بودی تو درس شهادت را به من آموختی من هر گز با تو قطع رابطه نخواهم کرد چه زیبا به این کلام عمل  نمود وبه این آرزو قلبی خود رسید . شهید دهقان در تاریخ 9/9/1360 هنگامی به شهادت رسید که مزدوران بعثی با گلوله سر او را هدف گرفته بودند چرا که او در سر شور حسینی داشت و برلب آیاتی  از قرآن را تلاوت مینمود

و شهید نیکدل بتاریخ 1/12/1360 در تداوام راه معلمش در حالی به شهادت رسید که سلاح خصم میان سر وبدن او جدائی انداخته بود  ویکی از همرزمانش میگفت در آخرین پر زدنهایش بسوی ملکوت اعلی دو زانو ،زد و رو به کربلای حسین دستهای خود را بالا کرد و.......................

پیکر پاکش بعد از 3ماه شناسائی گردید و همانطور که خود نیز گفته بود 0 اگر این سر در راه حسین فدا نشود سر نیست 0 با این کلامش عینیت بخشید

                                روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد

                             




      


پیامهای عمومی ارسال شده